راز جاودانه شدن یک شهروند
شهروندی صاحب امکانات فراوان ، برای فروش خانه ی پدری از بالای شهر به پایین شهر آمد .
وقتی
با مدیر بنگاه معاملاتی صحبت کرد پیشنهاد خوبی از یک مشتری خوب دریافت کرد
. خواست برای آخرین بار به خانه ی پدری خود رفته و تجدید خاطره نماید .
موقع عبوراز کوچه ها دید که نوجوانان و جوانان در کوچه پرسه می زنند و بچه
ها در جوی آب تنی می کنند . در خانه را باز کرد حیاط بزرگ و معماری سنتی با
ساختمان مجلل لحظه ای او را با خود به دوران کودکی برد . لحظه ای به پدرش
فکر کرد که مرد ولی نتوانست آن خانه را به همراه خودش ببرد . با خود گفت :
من هم خواهم رفت بدون اینکه بتوانم پول این خانه را با خود ببرم .
فردای
آن روز به شهرداری رفت و خانه پدری را برای ساختن فرهنگسرا به شهرداری
هدیه داد . بالای آن خانه نوشته شد ‹‹ فرهنگ سرای مهارت های زندگی ››
این
فرد خیر پیر شده بود . از فرزندانش خواست او را برای آخرین دیدار به محل
خانه ی پدری ببرند . با کمال تعجب آن محله را نشناخت ، دیگر از بچه هایی که
در جوی کثیف شنا می کردند اثری نبود ، جوانی سرکوچه نایستاده بود . داخل
فرهنگسرا شد مدیر جوانی که پیرمرد را نمی شناخت به او خوش آمد گفت و او را
به اتاق مدیر اهنمایی کرد .
مدیر فرهنگ سرا گفت : این فرهنگ سرا توسط
فرد خیری 35 سال پیش به شهرداری محل اهدا شده است . جوانان آن زمان مهارت
های زندگی را بلد نبودند . محله روز به روز به طرف فساد کشیده می شد و
سرنوشت بدی در انتظار بچه های آن محل بود . آن فرد خودش را جاودانه کرد .
چون به لطف خدا از طریق این فرهنگ سرا به جوانان مهارت های زندگی آموزش می
دهیم .
اشک شوق در چشمان پیرمرد حلقه زد . در حالی که دلش می گفت : ‹‹ هذا من فضل ربی ›› این از عنایت خداوند بود.
- ۹۲/۰۴/۰۳