شهرنگار

یادداشت هایی پیرامون شهر مشهد

شهرنگار

یادداشت هایی پیرامون شهر مشهد

یادداشت هایی پیرامون شهر مشهد

راز جاودانه شدن یک شهروند

دوشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۲، ۰۹:۳۷ ق.ظ

شهروندی صاحب امکانات فراوان ، برای فروش خانه ی پدری از بالای شهر به پایین شهر آمد .
وقتی با مدیر بنگاه معاملاتی صحبت کرد پیشنهاد خوبی از یک مشتری خوب دریافت کرد . خواست برای آخرین بار به خانه ی پدری خود رفته و تجدید خاطره نماید . موقع عبوراز کوچه ها دید که نوجوانان و جوانان در کوچه پرسه می زنند و بچه ها در جوی آب تنی می کنند . در خانه را باز کرد حیاط بزرگ و معماری سنتی با ساختمان مجلل لحظه ای او را با خود به دوران کودکی برد . لحظه ای به پدرش فکر کرد که مرد ولی نتوانست آن خانه را به همراه خودش ببرد . با خود گفت : من هم خواهم رفت بدون اینکه بتوانم پول این خانه را با خود ببرم .
فردای آن روز به شهرداری رفت و خانه پدری را برای ساختن فرهنگسرا به شهرداری هدیه داد . بالای آن خانه نوشته شد ‹‹ فرهنگ سرای مهارت های زندگی ››
این فرد خیر پیر شده بود . از فرزندانش خواست او را برای آخرین دیدار به محل خانه ی پدری ببرند . با کمال تعجب آن محله را نشناخت ، دیگر از بچه هایی که در جوی کثیف شنا می کردند اثری نبود ، جوانی سرکوچه نایستاده بود . داخل فرهنگسرا شد مدیر جوانی که پیرمرد را نمی شناخت به او خوش آمد گفت و او را به اتاق مدیر اهنمایی کرد .
مدیر فرهنگ سرا گفت : این فرهنگ سرا توسط فرد خیری 35 سال پیش به شهرداری محل اهدا شده است . جوانان آن زمان مهارت های زندگی را بلد نبودند . محله روز به روز به طرف فساد کشیده می شد و سرنوشت بدی در انتظار بچه های آن محل بود . آن فرد خودش را جاودانه کرد . چون به لطف خدا از طریق این فرهنگ سرا به جوانان مهارت های زندگی آموزش می دهیم .
اشک شوق در چشمان پیرمرد حلقه زد . در حالی که دلش می گفت : ‹‹ هذا من فضل ربی ›› این از عنایت خداوند بود.

  • - حسینی فرد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی